سفارش تبلیغ
صبا ویژن











آسمان مال من ...

ای آرزوی من ! لباس زشت گناه بر تن کرده ام ، عزتم را فروخته ام و در مقابل،جامه ی کهنه ی دوری از تو را خریده ام.
دوست دارم پیشت بیایم اما با این لباس....
به خیاطی فضل تو می آیم و می گویم: « می خواهم به مهیمانیت بیایم؟
لباس مناسب ندارم ، لباس زیبای تقوایم ده »

ای بخشنده گناهانم ! در شهر بزرگ و آْلوده ی گناهانم گم شده ام ، هر چه می چرخم خروجی آن را نمی یابم . سر درگم شده ام . و داد می زنم :
« خدایا جز تو دست گیری ندارم مرا راهنمایم باش » ناگهان تابلویی می بینم، روی آن با خط مهربانی تو نوشته شده است « توبه»

ای تنها پناهم ! پناهگاهم را با اعمالم آتش زدم . در این بیابان به کجا پناه برم؟
ای محبوبم! غرق تماشای اطراف بودم . حواسم نبود ، از ایستگاه « صحبت با تو» گذشته ام دلتنگی بی تو بودم را چه کنم؟

ای حبیب من ! دعوتم کرده بودی به میهمانیت گفته بودی : « بیا خیابان محبت من ، تو کوچه درد ساختمانی است سی طبقه ، بالا بیا تا نورم را بیابی » اما من که در بی راه ها قدم فرسوده ام توان آمدن ندارم .

سفر جمع شد و من کامی از آن بر نداشتم


نوشته شده در چهارشنبه 85/10/20ساعت 2:11 عصر توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

دانستن نیازِ لحظه ها ، هنر است

در آن وقت هایی که من در مشهد ، در همین حوزه و همین مدرسه و همین مدرس ، مشغول بودم و برای بعضی طلاب درس می گفتم ؛ بعد از جلساتی که همیشه با طلاب جوان داشتم ، سفارشم این بود که ببینند نیاز لحظه چیست . هنر، این است . در عالم اسلام ، هزاران نفر بودند که حسین بن علی(ع) ، پدر حسین بن علی(ع) و مادر حسین بن علی(ع) و خاندان آن ها را دوست داشتند و حاضر بودند که در رکاب امام حسین و در کنار آن حضرت ، کار و تلاش کنند همچنین یزید و یزیدیان و همه ی کسانی را که در ماجرای کربلا شرکت داشتند ، دشمن می داشتند ؛ اما آن ها حبیب بن مظاهر نشدند ، زهیر نشدند ، آن غلام تازه مسلمان نشدند ، و در میان بنی هاشم ، علی اکبر و ابوالفضل نشدند . چرا؟ به خاطر این که در لحظه نیاز ، حضور پیدا نکردند .
آن وقتی که دین به من احتیاج دارد ،‏اگر من نیز آن وقت را نشناسم و به نیاز پاسخ ندهم، چه فایده که خودم را آماده و مستعد کمک برای دین بدانم ؟ وقتی بیمار به این داروی فوری و فوتی احتیاج دارد شما آن وقتی می توانید افتخار کنید که به کمک این بیمار شتافته اید ، که در آن لحظه این دارو را بدهید ؛ والا آن لحظه که گذشت ، شما صد برابر آن دارو را هم که بدهید ، چه فایده دارد ؟

 

برگرفته از کتاب خاطرات و حکایت ها 5- 1-
موسسه فرهنگی قدر ولایت چاپ سوم 1383

 


نوشته شده در شنبه 85/10/16ساعت 10:48 صبح توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

 

مادر! آرام آرام اشک هایم را به تو هدیه می کنم و می دانم ، دریای اشکهایم نیز ، قطره ای از گریه های تو را ، ای مادر! جبران نخواهد کرد.
مادر!  ماهها و سالها از مروایدهای مهربانیت ، گردنبندی می ساختی و به گردنم می انداختی و من ناجوانمردانه آنها را پاره می کردم ، اما تو باز با مهر تمام ناشدنیت - هر چند سخت و گران بود - گردنبند دیگری می ساختی و گردنم را پر از گهرهای چون گل زیبایت ، می کردی .
مادر ! بارها و بارها ، بار بی مهرهایم را بر دوش بی توانت می گذاشتم و تو در عوض باران بی وقفه ی محبتت را بر من بی سپاس نائل می کردی .
مادر ! حاضری ذره ذره زهرهای تیزترین تیغ های عالم را به جان بخری و در عوض حتی لحظه ای از زاری کردنهای مرا نبینی .
مادر ! هنگامی که من در گوشه ای از این کره خاکی به مشکلی کوچک بر می خورم ، در گوشه ای دیگر از این دنیایی بی مهر ، تصویر نامهربانم بر پرده ی مهربان خیال تو نقش می بندد و تو می گویی « دلم برای دردانه ام گرفته » مادر ! چه ناسپاس بودم در مقابل اینهمه مهربانی تو .


25/8/85 قم


نوشته شده در سه شنبه 85/10/12ساعت 9:3 صبح توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

ای اله من ! روح لطیفم روی خار و خاشاک گناه زخم شده ، درآمد عمرم را هدر دادم ، پول دوا و درمان ندارم
ای محبوبم ! چراغ قرمز عمرم نزدیک است ، سبز شود و من هنوز شیشه ی قلبم را از غبار دنیا پاک نکرده ام .
ای دوستدار من ! در چاه ظلمت دنیا ، گیر افتاده ام . طناب نجات پاره شده ، دادرسی ندارم ، نجاتم ده .
ای مهربان من ! در این ساعتهای زندگی ام فقط از شیشه ی چشمانم دنیا را نگریسته ام و حتی یک لحظه دفترچه ی وجودم را ورق نزده ام تا تو را ببینم .
ای دوست من ! مشغول دنیا شده ام و دیرگاهی است دهان به تکلم با تو نگشوده ام  دلم سخت تنگ توست .
ای دوست همیشگی من ! روح و جانم بیمارند ، به عیادتم نمی آیی ؟

 


نوشته شده در چهارشنبه 85/9/29ساعت 1:13 عصر توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

مادر ! اگر پرده ی دوری مانع نمی بود . با قلم سرخ لبانم محبت را بر صفحه ی نازک صورتت می کشیدم و می گفتم : « دوست دارم »
گر چه هر بار پرده کنار رفت ، پیش دستی کردی و قبل از من نقش عشقت را بر گونه های آلوده ام نقاشی کردی .

نوشته شده در جمعه 85/9/24ساعت 8:26 عصر توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

صائب

میرزا محمد علی صائب تبریزی به سال 1016 در اصفهان زاده شد . پدرش میرزا عبدالریحم تبریزی، بازرگانی بود که در سالهای نخست رونق اصفهان به منظور تجارت از تبریز به آنجا آمد .
صائب کمالات ادبی و هنری ، به ویژه شعر و ادب را نزد بزرگان آن شهر و هنر خط را نزد عمویش شمس الدین تبریزی ، مشهور به شیرین قلم آموخت . در جوانی سفری به مکه و مشهد داشت و در پی آن در آواخر عهد جهانگیر به شیوه بازرگانان به هند عزیمت کرد . این سفر هفت سال به دارازا کشید . در همین سفر بود که با ظفرخان احسن ، حاکم کابل ، که در شعر و شاعری دستی داشت ، آشنا شد . او آنچنان ظفر خان را مجذوب خود کرد که طرز شاعران دیگر را رها کرد و به شیوه صائب روی آورد .

طرز یاران پیش احسن بعد از این مقبول نیست    تاز گوییهای او از فیض طبع صائب است

هنگامی که شهاب الدین شاه جهان در هند بر سر کار آمد ، ظفر خان از کابل عزم درگاه کرد و صائب را با خود برد و در برهان پور دکن به حضور او معرفی کرد . صائب در پایان سفر هفت ساله خود در اصفهان به حضور شاه عباس دوم رسید و هم در خدمت او بود که عنوان ملک الشعرایی یافت . عمر صائب در سال 1086 ه . در اوایل حکومت شاه سلیمان صفوی به پایان رسید .
صائب موفق ترین و معروف ترین شاعر سبک هندی (اصفهانی ) است . زیباترین و بدیع ترین تصاویر ذهنی شگفت انگیز ، با استفاده از عالم مجاور در شیوه او به نمایش درآمده و شعرش پر است از مضامین دقیق و افکار باریک و خیالهای لطیف .

نمونه های از شعر صائب :

سهل مشمر همت پیران با تدبیر را   
  کز کمال بال و پر پرواز باشد تیر را
ریشه نخل کهنسال از جوان افزون تر است
بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را
عقل دور اندیش بر ما روزی بسته است
ورنه هر انگشت ، پستانیست طفل شیر را
می رسد آزار بدگوهر به نزدیکان فزون
زخم اول را نیام خود بود شمشیر را
کشور دیوانگی امروز معمور از من است
ناخنی تا هست در کف پنجه تقدیر را


 


نوشته شده در شنبه 85/9/18ساعت 10:57 عصر توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

مثل شیرین تر از عسل

گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده
این مثل درباره کسی می گویند که بدون تقصیر ناروا به او زده و خود به خود گناه دیگری را به گردن او انداخته باشند . این مثل اشاره ای دارد به حکایت حضرت یوسف (ع) که در قرآن کریم آمده است .

ارحم ترحم
این مثل در زبانی فارسی به فراوانی استفاده می شود به بیان این نکته تاکید دارد که نیکی کردن مورد نظر خداوند است و جزای آن را به صاحبش بر می گرداند حتی اگر نیکی و رحم در حق حیوانات باشد .

آب و آتش به هم دمساز نیست
این مثل را زمانی به کار می برند که بخواهند تضاد دو امر و عدم مجانست آنها را بیان کنند و یا اینکه هنگامی که دو نفر نتوانند با هم کنار بیایند این مثل را به کار می برند که می گویند هر یک اثری خلاف اثر طبیعی دیگری را دارا باشند و به عبارتی اجتماع آنها محال است .
به هم دانا و نادان کی بود خوش      کجا دمساز باشد آب و آتش
مکن خورشید را مهمان مهتاب    که با هم در نسازد آتش و آب
نباشم زین سپس من با تو همراز  نباشد آب و آتش را به ساز

بهر کیکی تو گلیمی را مسوز
بهر کیکی تو گلیمی را مسوز    وز صداع هر مگس مگداز روز
این مثال را در مواقعی به کار می برند که کار بزرگی را برای یک علت کوچک به تاخیر بیندازند .

این مثل اشاره به این دارد که باطن و معنی اهمیت دارد نه صورت و ظاهر . به عبارتی می گوید به خاطر جانوری خرد ( صورت و ظاهر ) گلیمی ( باطن و معنی ) را به آتش مکش و به خاطر آار یک مگس روز را از دست مده این تمثیل یادآور ضرب المثل برای یک بی نیاز در مسجد را نمی بندند . می باشد .


نوشته شده در شنبه 85/9/18ساعت 10:48 عصر توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

یکی از شاگردان نزدیکش می گوید: شبی در شاهرود خواب دیدم در صحرایی بودم و حضرت صاحب الامر(عج) همراه با جماعتی گویا به نماز جماعت ایستاده بودند ،‏به عزم دستبوسی و دیدار جمال مبارکش نزدیک رفتم ، شیخ بزرگواری را دیدم که درکنار حضرت قرار گرفته بود و آثار و قارو کمال آن سیمایش آشکار بود . چون بیدار شدم . در اندیشه بودم که آن شیخ کیست ؟ که چنین به امام زمان(عج) نزدیک است ، برای یافتن وی به مشهد مشرف شدم ، او را ندیدم ، در تهران آمدم به وی برخورد نکردم ، به همین قصد به قم مسافرت نمودم ، در یک از حجره های مدرسه فیضیه او را مشغول تدریس دیدم ، پرسیدم این آقا کیست؟ گفتند میرزا جواد آقای ملکی است . خدمت ایشان رسیدم ، با گرمی و مهربانی مرا پذیرفت و به گونه ای به من فرمود: کی آمدی؟ گویا مرا دیده و شناخته ، و از آن قضیه نیز آگاه است ، از آن پس ملازم او شدم و او را چنان یافتم که در خواب دیده بود. (گنجینه دانشمندان ،‏ج 1 ص 232و233 و برنامه سلوک در نامه های سالکان ، ص 222).


نوشته شده در شنبه 85/9/11ساعت 10:41 صبح توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

آیین نگارش، مطلب اول 
(برای کسانی که می خواهند خوب بنویسند)

پیام و آیین نوشته  

با آن که همه اجزای نوشته همچون تار و پود یک قالی در هم تنیده اند ، می توان به هنگام نقد و ارزیابی آن ، دو اقلیم را از هم بازشنناخت ؛ یکی گستره محتوا و پیام ، ودیگری قلمرو و قالب و آیین. از این رو ، می توان ویژگی های نوشته خوب را نیز در این دو قلمرو ارزیابی کرد: پیام (محتوا) و آیین (قالب )
البته پیام هر نوشته را می توان از جنبه های مختلف برریس کرد . یکی از تقسیم بندی های مناسب و کار بردی ، تقسیم پیام به چهار لایه معنایی است . در این تحلیل ، خواننده باید به هنگام مطالبه آثار ادبی چهار لایه معنایی را در آن ها جست و جو کند :

- معنای ظاهری. 
- معنای اخلاقی. 
- معنای تمثیلی یا نمادین .
- معنای روحانی یا عرفانی که مضمن حقیقتی جاوید است:
هنگامی می توان اثر ادبی را از لحاظ پیام و محتوا موفق دانست که این چهار لایه معنایی در آن ، به طورمتوازن حضور داشته باشند و مفهومی اصیل و ارزشمند را بیان کنند .

1. ویژگی های نوشته خوب از حیث پیام
یک. تناسب با مقتضیات زمان

نوشته خوب باید با نیازهای روزگار خود همساز و دمساز باشد . گذشته از اصول ثابت اعتقادی و برخی احکام که در همه روزگاران ثابتند . دیگر اصول و فروع را باید به تناسب مقتضیات زمان دریافت و به خواننده انتقال داد .

دو . هماهنگی بانیاز مخاطب

نوشته خوب پیش از شکل یابی واستوار شدن ، مخاطب را ارزیابی می کند . برخی ازنیازهای مخاطب فطری اند . یعنی پاسخ گویی به آن ها عین تعهد است ؛ و برخی زاید و «نیازنما» یند . در نوشته خوب ، خواننده باید پاسخ نیازهای فطری خود را بیابد ، خواه علمی باشد و خواه احساسی ، کاربردی ، تفریحی ، و جز آن ها . از این رو ، پس از دست بردن به قلم ، باید بدانیم ؛‏

- برای چه کسی می نویسیم .
- آن کسان چه نیازهای فطری و اصیلی دارند .
- آن راه را چگونه با قالب و زبان گفتاار خود هماهنگ و همنوا سازیم .

ادامه دارد



 

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 85/9/9ساعت 1:21 عصر توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |


تا دید  فرشته ای  خبر چین    جرمم         فی الفور نمود ثبتش و راهی شد
گفتم : «اخوی ‍، مرو ،‏خدا می بخشد       آن وقت تو این وسط کنف خواهی شد».

عبدالرضا موسوی
نوشته شده در دوشنبه 85/9/6ساعت 12:9 صبح توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

   1   2   3      >

Design By : Pichak